ایسانایسان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

☃ لـحظه لـحظه بـا آیسان

پیشواز یلدا

چند روز بیشتر تا یلدا نمونده پیشاپیش یلدایه همه دوستایه گلم مبارک امسال کلی هنر نمایی کردمو استین بالا زدم و یه لباس برایه شب یلدایه  ایسان درست کردم که شامل یه دامن توتو و تل میشه برایه دامن توتو حریر رنگ سبز و وقرمز پیدا نکردم به ناچار از همین تورهایی که توش اجیل مشگل گشا میریزن دامنشو درست کردم  بعدش دیدم برایه بالاتنش چیزی ندارم ست کنم به ناچار یه چیز من در اوردی درست کردم و وصل کردم برایه بالا تنش بد نشد قابل تحمله ساله دیگه حرفه ای تر میشم  خوبشو می دوزم برات  اینم چند تا عکس بعد از پرو لباس عکسهایه اصلی رو شب یلدا میندازم و میزارم راستی دوستایه عزیز اگه ایده ای برایه پاپوشش دارید بگید چیزی به ذهنم...
28 آذر 1391

اولین روز برفی سال1391

                  اولین برف زمستونی دیروز بارید و همه جارو سفیدپوش کرد و ایسان گلم برای اولین بار تونست برف بازی کنی اینم ادم برفی که بچه هایه مجتمع درست کرده بودن کلی هم باهاش حرف زدی بعدش با هم رفتیم خونه عزیز اشرف که کلی با برفها بازی کردی انقدر خوشت اومده بود که با وجود اینکه دستت از سرمایه برف یخ زده بود ولی حاظر نبودی گوله برفو بندازی اخرشم که از مزش خوشت اومد و خوردیش   راستی تا یادم نرفته این کتونی خوشگل نایک و شال و کلاه اسکیمویی رو عمو فرید (شوهر خاله فریبا) یا همون عمو فزید خودمون برات خریده من از طرف تو ...
28 آذر 1391

باز شهر بازی بازینو

این هفته مدارس تهران 3 روز به خاطر الودگی هوا تعطیل بود به همین خاطر خاله فریبا و فرانک اومدن وای چند روز رو موندن خونه عزیز و با هم رفتیم بازینو خیلی خوش گذشت بر عکس همیشه که فقط شما بازی میکردی این ما هم کلی بازی کردیم در حال رقصیدن با اهنگی که سیدی فروشی گذاشته بود خیلی قرطی شدیا خاله فروغ دختر خاله فرانک مامانی و اقاجون در حال مسابقیه رالی که خاله اول و مامانی دوم شد اینم از تاب برقی فکر نمیکردم تنهایی بتونی توش بشینی تا حالاسوارت نکرده بودم کلی خوشت اومده بود اینم از چرخ و فلک البته چون سرعتش بیشتر بود و بالا پایین میرفت خوشت نیومد و زود پیادت کردم ...
19 آذر 1391

دست عزیز اشرف درد نکنه

مامانی من برات چند تا اسباب بازی جدید خریده که خیلی ازشون خوشت میاد وقتی این اقا گوزن رو برات باد کردم یکم ازش نمیدونم میترسیدی یا برات عجیب بود بهش دست نمی زدی فقط بهش میخندیدی و باهاش حرف میزدی هر کاری میکردم بهش دست بزنی نمیزدی چند ساعتی که گذشت کم کم اومدی نزدیکش و دماقشو فشار میدادی و در میرفتی فرداشم کم کم سوارش شدی ولی  اولش از شاخاش خوشت نمی اومدم  ولی کم کم از اقا گوزنه خوشت اومد و کلی باهاش کیف می کنی انقدر بالا پایین میپری که نتیجه میشه سقوووووووووط اینم از دوچرخه که وقتی هوا خوب گرم بشه می تونیم پیاده بریم خونه عزیز وقتی هم که سوارش میشی زودی میخوای مثل قله فتحش کنی و بری اون ب...
19 آذر 1391

ماشین سواری

عاشقتم وقتی که سوار ماشین میشیم بدون هیچ غرزدنی میشنی تو صندلیه خودت و بعد چند دقیقه هم خوابت میبره البته به همین راحتی ها هم که میگم نبود تا قبول کنی تنها بشینی اصلا بزار برات کامل تعریف کنم دخملم از وقتی که صندلی ماشین قبلیتو عوض کردیم به این صندلیت عادت نداشتی و  وقتی سوار میشدیم انقدرگریه میکردی که بابایی کلافه میشد و من در میاوردمت هر چی به این بابایی میگفتم طاقت بیار بابا جان عادت میکنه قبول نمیکرد که نمیکرد تا اینکه فهمیدم وقتی که سوار میشیم اگر بر نگردم عقب و بهت نگاه نکنم و باهات صحبت نکنم خیلی راحت میشینی تو صندلیت و خوابت میبره تا چند وقت تا با بابایی می شستیم تو ماشین زودمیگفتم باهاش حرف نزنیا نگاهش نکنیا بابایی هم بالاخره ...
19 آذر 1391

زمستون داره میاد

حدودا یک ماهه که هر پنجشنبه و جمعه  که میریم تهران خونه عزیز مرحمت یه سری هم دنبال لباس برایه دخملم میرفتم اما اون چیزی که میخواستم پیدا نمیکردم از خیابون بهار بگو تا تیراژه بوستان فردیس امام زاده حسن .. اما اون چیزی که می خواستم پیدا نمی کردم بلاخره رضایت دادم و این لباس هارو برات خریدم امیدوارم دوسشون داشته باشی بهت که خیلی میاد نازنینم اینم عکسایه جمعه که با بابایی رفتیم شهربازی بازینو       ...
18 آذر 1391

ماه خوش شانسی واسه مامان

این ماه اتفاقات خوبی برایه مامانی افتاد که هر کدومشون واقعا برام لازم بودن و فکر نمیکردم حالا حالا اتفاق بیفتن اول اینکه بالاخره گاز خونمون وصل شد و از کپسول پر کردن دیگه راحت شدیم واقعا سخت بود چون اینجا هوا نسبت به تهران خیلی سرد تره و چون خونه پکیج داره 2 روز یک بار باید کپسول عوض میکردیم و هزینش نسبت به گاز شهری چندین برابر بیشتر بود ولی خدا رو شکر به همت هیئت مدیره گاز وصل شد دوم اینکه اینترنت خونه وصل شدو دیگه میتونم زود به زود برات مطلب بزارم سوم هم اینکه بابایی دیگه با سرویس میره سر کار و ماشین میمونه خونه و دیگه روزها میتونیم دوتایی بریم بیرون ...
16 آذر 1391
1